در لغت نامه ی دهخدا خستگی را به معنای جراحت، ریش،قرح،کلم و جرح بیان کرده است. سراغ لغت نامه ی معین هم که برویمخستگی را زخم و جراحت و رنجیده بودن از کار زیاد معنا نموده است.به عبارتی اگر دقت کنیم خستگی معناهایی دارد که باید به ذهن گوینده ی آن نگاه کرد تا معنایش به ذهنمان متبادر گردد.
در اشعار شاعران کشورمان هم از خستگی در معانی مختلفی به کار گرفته شده است و چقدر زیبا قیصر امین پور می گوید:
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر
ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !
آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر
و خدا بخرد تمام خستگی هایم را.....