روزنوشت های یک مادر خانه دار کارمند

خدایا شکرت که در تمام این هیاهوی روزگار آرومم....

خدایا شکرت که در تمام این هیاهوی روزگار آرومم....

گاهی وقت ها همیشه فکر می کنیم که داریم راه درست را می رویم. غافل از این که از ندانسته ها و جهالت هایمان سوءاستفاده می شود و از تغییر می ترسانندمان. من یک خانم کارمندم.یک خانم کارمندی که سعی می کنم حلال وار کار کنم تا خدا ی نکرده لقمه ی شبهه ناکی را به کانون امن و مقدس خانواده ام نبرم. لذا سکوت  و تلاش و پشتکار فراوان اولین گام ها و مهم ترین در رسیدن به هدفم  می باشد. از این رو سعی می کنم تنها آنچه ارزش دیدن دارد را ببینم یا بشنوم و کماکان به این قضیه معتقدم. در برهه ای از فعالیت کاری ام برای من تجربه ی جالبی اتفاق افتاد که مرتب مرا به سمت این حدیث از امام صادق(ع) سوق می داد که خدا لعنت کسی که خوبی دیگران را با بدی جواب می دهد زیرا باعث می شود دیگر کسی در حق کسی خوبی نکند. من همکاری داشتم که از هر گونه خوبی و لطف در حقش دریغ نمی کردم . حتی به واسطه سمتم از کم کاری ها و غیبت هایش گذشت می کردم و بار را خودم به دوش می کشیدم و چنین گمان می کردم که خدا این گونه خشنود می شود. به هر حال این را نوعی کمک به همنوع می دانستم. حتی کار به جایی رسید با این که من مقام مافوق او بودم ولی تمام کارهای جزیی را خودم انجام می دادم.این بار برایم دشوار شده بود. با وجود دو فرزند اشتغال بی وقفه در خارج از منزل برایم استرس و اضطراب به وجود آورده بود و آرامش نداشتم. حتی در رابطه با همسرم دچار کوتاهی هایی می شدم. ولی فکر می کردم که در عوض کارم را درست و کمال انجام داده ام.تا این که در دوره هایی به طور خدا خواسته شرکت کردم که در مورد توحید بود. در این دوره ها با جایگاه انسان در خلقت آشنا می شدیم. در همین حال اتفاقات جالب دیگری افتاد. مثلا این همکار من شروع کرده بود به انجام فعالیت هایی جهت گرفتن سمت بنده. یا این که سراغ مافوق من می رفت تا اضافه کار مرا کم کند یا شروع کرده بود به خبرچینی. من هم بی خبر از تمام اتفاقات مسیری که فکر می کردم درست است را ادامه می دادم. تا سنت الهی جاری شد و آن که دنبال بدی کردن بود شامل عتاب روسا قرار گرفت و از سمت برداشته شد.بعد از این اتفاق تازه من با تمام کارهایی که بر علیه من انجام داده بود آشنا شدم. هر چند که خدا را شکر، خداوند مانند همیشه پشت و پناهم بود ولی از آن به بعد تغییر بزرگی در رفتارهای کاری ام لحاظ کردم. تغییرهای من شامل: 1- همه چیز را در زندگی ام وقف کارم نکنم و هر چیزی در زندگی را در جایگاه خودش نگه دارم و به این اصل به شدت احترام بگذارم. 2- در خوبی به دیگران دقت کنم که لطف بیش از حد نکنم که نادان گمان بد برد. 3- بر اساس قانون و تابع قوانین رفتار کنم و انعطاف و لطفم را در راستای قانون انجام دهم. 4- چون مطمئنا انجام دادن کار برای رضای خدا به خود انجام دهنده هم سود  و هم آرامش می رساند پس کارهایی که برایم فقط ضرر باشد را انجام ندهم. 5- صراحت و صداقت جزء لاینفک کار و زندگی ام باشد. این پنج اصل توانست باعث موفقیت هایی چه در زندگی کاری و چه زندگی خانوادگی ام باشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۳۳
اعظم صمدی

کتاب آنچه در مورد سوختگی باید بدانیم به نویسندگی سرکار خانم اعظم صمدی و جناب آقای سیدعبدالله احمدی و جناب آقای دکتر فریدون عابدینی می باشد که در 109 صفحه و در تیراژ1000 نسخه در سال 1399 توسط نتشارات مانی به چاپ رسیده است.از زمانی که آدم خلق شد و توان دسترسی به انواع انرژی ها را یافت و توانست آنها را مورد بهره برداری قرار دهد، حوادث مرتبط با انواع انرژی ها شکل گرفت. هر چه علم انسان زیاد می شد و مواد گوناگون بیشتری را از دل نا پیدا ها، پیدا می کرد، به همین نسبت اتفاقات و حوادث بیشتری بشر را تهدید می کرد. تمام همت و تلاش بشریت در راستای استفاده ی بهتر و بیشتر از مواهبی که خداوند برای زندگی هر چه بهتر انسان خلق کرده است، می گذرد.تمام نعمت هایی که لحظه ای خطا در سوء استفاده از آنها باعث به وجود آمدن حوادثی حتی غیرقابل جبران می گردد. در بین تمام این نعمت ها آتش از عناصر خلقت به همرا ه آب و هوا همیشه در روند رو به رشد زندگی انسان نقش به سزایی داشته است. از قرون متمادی که انسان بر روی کره ی خاکی پا نهاد تا همین دهه های اخیر آن چه توجه انسان را به عناصر سه گانه ی خلقت بیش از پیش جلب کرده است کشف هر چه بیشتر ناپیداهای این عناصر است. امروزه به تلاش خرد انسانی کشفیات زیادی در حیطه ی انرژی و مواد شیمیایی اتفاق افتاده است. ولی حوادث مرتبط با آنها از جمله انواع سوختگی های ناشی از همین آتش و سایر انرژ ی ها و مواد شیمیایی دامنگیر بشر قرن بیست و یک است.حوادثی که تنها می توان با شناخت کامل راه های پیشگیری، از وقوع آنها جلوگیری کرد.شایان ذکر است هر چند که ممکن است کنترل تمام راه های پیشگیری کافی نباشد و باز حادثه ای رخ بنماید، بهتر است با شناخت کامل آثار حوادث منجر به انواع سوختگی ها و روش های درمانی آن، با تکیه بر قدرت لایزال الهی، در انجام اقدامات مناسب جهت بهبود بدون عوارض ناشی از سوختگی قدم بر داریم. کتاب حاضر نتیجه ی تلاش نویسندگانی است که خود سال ها در عرصه های درمانی  و آموزشی مرتبط با درمان انواع سوختگی ها فعال بوده اند و در طول سالیان متمادی خدمت خود در مرکز آموزشی درمانی امام موسی کاظم(ع) اصفهان  با بیمارانی از انواع مختلف سوختگی ها بر خورد داشته اند. تمام تلاش و دغدغه ی آنها بهبود آگاهی بخشی در زمینه ی پیشگیری از انواع سوختگی ها و نیز اقدامات درمانی و مراقبتی در انواع سوختگی ها به زبان ساده برای عموم مردم و به صورت کاربردی است. امید است که اکنون که خداوند متعال این توفیق را به این بندگان عطا نمود که در این زمینه قلمی بفرسایند، عنایت خود را همچنان شامل حالشان کند تا با انتشار این کتاب بتوانیم بارقه ای از امید و حیات را در جامعه بشری روشن نماییم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۲
اعظم صمدی

اتفاق خوب

به یاری خداوند بزرگ اولین کتابم امروز از زیر چاپ به دستم رسید در همان لحظه های اول طرفداران آن چند نسخه اش را گرفتند. هنوز کار تبلیغاتی نکرده ام ولی خیلی ها ابراز خوشحالی نمودند.اینجا برای اولین بار می خواهم آن را برای شما معرفی کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۵۲
اعظم صمدی

در لغت نامه ی دهخدا خستگی را به معنای جراحت، ریش،قرح،کلم و جرح بیان کرده است. سراغ لغت نامه ی معین هم که برویمخستگی را زخم و جراحت و رنجیده بودن از کار زیاد معنا نموده است.به عبارتی اگر دقت کنیم خستگی معناهایی دارد که باید به ذهن گوینده ی آن نگاه کرد تا معنایش به ذهنمان متبادر گردد.

در اشعار شاعران کشورمان هم از خستگی در معانی مختلفی به کار گرفته شده است و چقدر زیبا قیصر امین پور می گوید:

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر

                            این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف

                            ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان

                            ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح

                            مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان

                            مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن

                           با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

                          دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها

                          این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر

                           با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر

و خدا بخرد تمام خستگی هایم را.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۰۷
اعظم صمدی

خبر خوشی در راه است....

 

یک روز صبح که دلخوشکنک از خواب برمی خیزی و مطمئنی که بهترین روز زندگیت است و قطعا پروردگارت برای این دوباره به تو اجازه ی حیات داده است که قرار است در زمین بزی ای و به درجات بالاتری دست پیدا کنی ... و اتفاقاٌ برایت راه قرار داده است و این تویی که با اختیارت، که آن هم از لطف خدایی پروردگار است ،انتخاب می کنی که بالا بروی یا به قعر دست پیدا کنی؟

یک روز صبح کم چیزی نیست و اتفاقات هر روز کم چیز هایی نیستند. گاهی سال ها در ذهنت تصوری را تنها، پنداشته ای ولی امروز تنها یک قدم تا دست پیدا کردن به آن مانده است. یک قدم که تو باید برداری... یک قدم که می توانی برنداری و یک عمر با حسرت به آن قدم برنداشته نگاه کنی. یک قدم که می توانی برداری و بشود مسیر تازه ای در زندگی ات.

خیلی خرسندم که یک قدم را برداشته ام ای کاش زودتر برمی داشتم ولی هنوز دیر نشده است هنوز دارم نفس می کشم و هنوز قدم هایی هستند که باید بردارم. قدم هایی که تا دیر نشده اند باید بردارم.اکنون که در دهه ی چهارم زندگی ام هستم احساس می کنم باید شتابم را بیشتر کنم. اما نه شتابی که عجولانه و از سر احساس و بدون تفکر باشد. عجله کنم برای برداشتن قدم هایی عاقلانه...

و همه اینها را برایتان گفتم که بدانید چرا از اتفاقی که یک قدم با آن فاصله دارم اینقدر خوشحالم...

به زودی برایتان از اتفاق جالب زندگی ام رونمایی می کنم.

بیشتر از همه وقت محتاج دعایتانم....smiley

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۲
اعظم صمدی

امروز تنها بودم.هیچ اسنرسی نداشتم.

گفتم خوبه بشینم چیزهایی را از آنها لذت می برم،بنویسم.

نشستم فکر کردم و فکر کردم.....

۱- از با دوستانم بودن لذت می برم....

۲-از با فرزندانم بودن لذت می برم.....

۳-از با همسرم بودن لذت می برم.....

۴_از با پدر و مادرم بودن لذت می برم....

۵- از با خواهرم بودن....

۶-با برادرم بودن....

۷-با خواهرزاده هام بودن....

۸-با پدر و مادر شوهرم بودن....

۹-با خواهرشوهرهایم بودن....

۱۰-با بچه های خواهرشوهر ها بودن....

۱۱-با برادرشور و جاری بودن....

۱۲-در جمع خاله ها و دایی ها بودن...

۱۳-در جمع عمو وعمه ها بودن....

۱۴-با همکارهام بودن....

۱۵-از کارکردن در کتابخانه....

۱۶-از کار کردن در همراه سرا....

۱۷-از کار کردن در مجموعه فرهنگی.....

۱۸-از کلاس های خانم خاشعی....

۱۹-از گوش دادن به سخنرانی های حاج آقا پناهیان....

۲۰-دیدن فعالیت های حاج حسین یکتا....

۲۱-اردوی جهادی سلامت......

۲۲-یک نفس عمیق که قلبم را مالامال از اکسیژن کند.....

۲۳-دیدن یک تکه از بهشت که جامانده بر روی زمین....

۲۴-کوهنوردی....

۲۵- یک نفس عمیق در صحن جامع رضوی

۲۶-یک قطره اشک در زیر قبه امام حسین(ع)

 ۲۷-یک بغض ماندگار در زیارت حرم پیامبرم

۲۸-امید مطلق موجود در مسجد جمکران...

۲۹-عشق مطلقی که موج می زند در حرم حضرت معصومه(س)

۳۰-طواف حرم امام رضا(ع)

..........هنوز ادامه داره لذت ها........

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۰۰
اعظم صمدی

امروز وقتی بسم الله الرحمن الرحیم را گفتم و کوله بار عشق پیچیدم برای فرزندانم بغضی از غمی را فرو می خوردم که همیشه تکرارش را در تاریخ دیده بودم و حس کرده بودم....

غمی که همیشه بوده است و برای نجات از این غم تنها یک راه داری و آن این که یقین داشته باشی که خدا می داند....خدا می بیند.....خدا می شنود......خدا می تواند....و... دستی بالاتر از دست خدا قرار نمی گیرد.

باز بغضم را فرو می خورم و وارد کتابخانه می شوم آنجا که تنها، پناهگاه من نبوده است.... بلکه در طول سالیان دراز پناهگاه بسیاری از علما و دانشمندان بوده است.....

می روم در کتابخانه و کیفم را روی میز می گذارم رایانه را روشن می کنم......انگار او هم امروز درک پیدا کرده است بهت غمم انگار او را می گیرد و به خاموش و روشن شدن می افتد با آرامی رهایش می کنم و سراغ کار بعدی ام می روم تا رایانه را بیایند روبه راه کنند.

ولی در وسعت فکرم می گذرد از آنچه عاشقانه برای پژوهش کردم .....از طراحی سه تا لوگو تا طراحی اسم دفتر تا ترجمه تا جستجوهای متناوب... حتی گرفتن پی دی اف .....

می گذرد جلوی چشمانم از کارگاهها یه اسم آنهابرگزار کردن از کار به اسم آنها کردن از بارش افکاری که مستغرقشان می کردم.... و از دلی که می تپید که چون می دانستم تالم درد رنج دیده ی بیمار سوختگی را تنها با پژوهشی می توان کمتر کرد که نور امیدی را در کورسوی علم پیدا کند.....و این شد آمالم .....آرزویم

آه کشیدم و دوباره کارهای ریز و درشت .....ولی باز دریای خیالم به موج می افتاد.......چقدر خوب که مادرم حضرت زهرا(س) است. صلواتی فرستادم و دعای توسل خواندم و در آخر گفتم

جعل الله خیر العاقبه للمتقین

آفتاب نه سوز داشت نه گرما توسل بود که می بارید نشستم و گوش دادم چه دنیای دنی چقدر دنی .....

حرف ها به مزاجم خوش نمی آمد.....خدایا تو شاهدی که تلاش در کدام سو بوده است.... پس باید حال هجرت کرد

هجرت ......هجرت.....و همچنان هجرت.....فکرت همین است

چقدر خوب است همنشین مردان خدا باشی که تذکارت دهند و اگر نبود آن مرد خدا شاید دست از کار می کشیدم و می رفتم و می رفتم.....خدایا شکرت که از گردان حضرت زهرا(س) برایمان باقی گذاشتی تا راه گم نکنیم.......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۰۹:۰۸
اعظم صمدی

سلامblush

 امروز یک روز خیلی خاص بود برای خودش...

صبح اول وقت با برنامه‌ریزی کامل تصمیم گرفتم با توکل بر خدا، برنامه هام رو دقیق تر از روز قبل انجام بدمangel

ولی اتفاقاتی که وسط کار پیش اومد باعث شد که نسبت به برنامه که از قبل تمرکز کرده بودم عمل نکنم و هم باعث شد خیلی از کارهایی که قرار بود برای فردا آماده کنم بمونهangry

یه وقتایی فکر می کنم چه چیزی باعث شد که من نتونم به برنامه ای که روز قبل ریختم عمل نکنم؟

چرا باید خودم رو دست اتفاقات می دادم؟

چرا سعی نکردم اتفاقات را در دست خودم بگیرم؟

فکر کنم نکته ای که امروز یاد گرفتم همین بود cool

اشتباه من این بود که با اولین اتفاقی که وسط برنامه ها اومد خودم رو دست اتفاق دادم و گذاشتم این اتفاق هدایت روزم را به دست بگیرد...

اگر از همان ابتدا افسار بر گردن آن اتفاق می زدم شاید شاید شاید امروز همه برنامه هام رو دقیق انجام می دادمcryingcryingcrying

روز گذشته و دیگه باید برم شاید شاید از الان به بعد تلاش بکنم... تلاش بکنم .....و تلاش بکنم..... بتوانم بخشی از برنامه صبح رو جبران کنم شما هم برام دعا کنید که بتونم جبران کنم. پس بر خداوند متعال توکل می کنم .......

روز خیلی خوبی را برای همه شما آرزو می کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۰
اعظم صمدی

همیشه روزها مثل هم نیستند حتی اگر به روزمرگی های عادی زندگی دچار شده باشید.

هر روز اتفاقات خاص خود را دارند و هر روز زمان های خاص خود را....

امروز وقتی و شور و هیجان همکاران زحمتکشم را در کسب رتبه ی عالی در اعتباربخشی برای بیمارستان می دیدم به این نکته فکر کردم که زمان های امروز لحظه به لحظه چقدر برای همکارانم خاص است.

و این خاص بودن را چقدر خوب امروز متوجه اند.....

مواظب اند زمانی را از دست ندهند زیرا در اعتباربخشی بیمارستان اثرگذار است......

در تمام این هیاهو ها امیدشان به خداست و نکته ای که برایشان یادآوری می کنم......

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۸
اعظم صمدی

خستگی را تو به خاطر مسپار .....

که افق نزدیک است .......

و خدایی که تورا می بیند .......

و به عشق تو همه خاطره ها می چیند......

که تو یادش باشی..........

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۳۷
اعظم صمدی